سلام دوستای گلم.خیلی خوشحالم که به این کلبه ی کوچیکم اومدین،خیلی خیلی خوش اومدین امیدوارم لحظات خوبی رو در این وبلاگ سپری کنید راستی منو با نظراتون همراهی کنین
روزی مردی به نام "john" (جان) در حالی که سوار بر ماشین خودش از خیابان عبور می کرد ، چشمش به زنی میانسال افتاد که در کنار خیابان مانده بود و کسی او را سوار نمی کرد. "جان" لحظه ای با خود اندیشید و تصمیم گرفت او را سوار کند. زن میانسال سوار شد و تا حوالی منزل خودش را با ماشین "جان" رفت. وقتی پیاده شد به جان گفت: "پسرم ، کرایه ی این مسیر ۷۵ سنته . حالا تو دوست داری چقدر به تو تقدیم کنم؟"
جان گفت:" هیچی نمی خوام خانم. فقط مراقب باش تا زنجیره ی عشق پاره نشه!"
زن تشکر کرد و رفت.
۱۵ سال بعد پیرزنی به یک قهوه خانه ( یا همون کافی شاپ ) رفت. قهوه ای را به زنی که آنجا خدمت می کرد،سفارش داد . پس از خوردن قهوه ، ۱ دلار رو داخل نعلبکیِ قهوه ی خودش گذاشت و راه افتاد. زن خدمتکار وقتی با اون یک دلاری برخورد کرد سریعا ۱ دلار رو برداشت و به سمت پیرزن ، که تازه از درب کافی شاپ خارج شده بود، دوید و گفت: "خانوم ، شما فقط باید ۲۵ سنت رو بپردازید. ۱ دلار زیاده."
پیرزن در حالی که لبخندی بر لب داشت گفت: " بقیه ش مال خودت جوون. فقط مراقب باش که زنجیره ی عشق پاره نشه!"
زن جوان تشکری کرد و شب که به خانه رفت در آغوش شوهرش آرام گرفت. بوسه ای از او برداشت و گفت:
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
ღپسر مهربونღ
و
آدرس
aloneboy71.loxblog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.